خاطرات من از زلزله بم / سمت راست / با وضو

خاطرات من از زلزله بم / سمت راست / با وضو

سمت راست ، سمت راست

مرد که پیکر کودکی له شده در زیر آوار را در آغوش داشت ملتمسانه فریاد میزد بیمارستان از کدوم طرفه ، این بچه هنوز زنده است ، داره میمیره ، به سویش دویدند و کودک را در خودروی عبوری که چند لحظه قبل تازه وارد شهر شده بود نهادند . راننده سراسیمه ، سر از پنجره بیرون کرد و گفت کجا ببرمش ، اینجا نزدیکترین بیمارستان کجاست ، به هلال احمر ببر ، نه به بیمارستان صحرایی ……، از اونطرفه میری تا ته خیابان میپیچی اول سمت راست بعد سمت چپ و بعد راست

ماشین بسرعت باد حرکت کرد و ما با نگاه آنرا تا ته خیابان که پرواز میکرد بدرقه کردیم ، اما ، راننده که غریب شهر بود ، اول پیچید به چپ و ناگهان مردی که آدرس داده بود فریاد کشید سمت راست ، سمت راست ، سمت راست و ناخوداگاه بر زمین نشست و سرش را در بین دستانش گرفت .

در شهری که تابلوهای راهنمایش هم با شهر غریبه اند ، غریبه ای عاشق چگونه میتواند جهت بیمارستانی را از قبرستان تمییز دهد

مهندس سعیدی . زلزله بم . ۱۳۸۲

با وضو

در بم جوانی آواره را به چایی که برای شام درست کرده بودم دعوت کردم چشمان قرمز او نشانه از دست دادن عزیزانش بود از خانواده او پرسیدم گفت تا صبح در ماشین خوابیدیم سردمان که شد به منزل بازگشتیم چون خوابم بهم خورده بود برای نماز صبح به حیاط رفتم تا وضو بگیرم که زلزله همه را با خود بردو من ماندم با وضو

مهندس علیرضا سعیدی . زلزله بم . ۱۳۸۲

21 فوریه، 2010 |