آلمان را چگونه دیدم ؟ ( ۲ )

آلمان را چگونه دیدم ؟ ( ۲ )

روز اول حضورم در آلمان است  برنامه های روزانه به پایان رسیده است و من از هتل بیرون می زنم ؛ نزدیک غروب است و هوا در شهر برلین تقریبا گرگ و میش است به چهار راه کنار هتل می رسم هم زمان با من دختر بچه ۱۰ ساله ای تنها با دوچرخه خود به سر چهار راه کنار هتل می رسد و پشت چراغ قرمز مخصوص عابرین پیاده می ایستد خیابان بسیار شلوغ است اما دختر بچه تنها چشم به چراغ دوخته است . چراغ قرمز عابرین ابتدا زرد و سپس سبز می شود و دختر بی آنکه معطل شود براه می افتد!

من محو آرامش خیال کودک هستم و اطمینانی که به چراغ راهنمایی در او ایجاد شده است

در طی هفته بارها و بارها چنین صحنه ای را به تکرار می بینم چراغهای راهنمایی که اطاعت از آنها به یک رفتار روزمره تبدیل شده است به عابرینی که با ارامش خیال از خطوط عابر می گذرند و اضطراب عبور موتور یا ماشین را ندارند .

در اخر هفته با ریاست آتش نشانی یکی از شهر های دوسلدوف جلسه ای داریم در خصوص تعداد بسیار پایین خسارتهای جانی توضیح می دهد که در آلمان احترام به قوانین خصوصا قوانین مرتبط با بحث ایمنی موجب کاهش خسارت های جانی است از ایستگاه آتش نشانی که بیرون می آییم کودکی از کنار ایستگاه با دوچرخه می گذرد کلاه ایمنی بر سر دارد با آنکه تا غروب خیلی مانده است چراغ عقب دوچرخه روشن است . در پشت چراغ قرمز می ایستد؛ پشت چراغ قرمزی که تا دور دستها ماشینی برای عبور کردن وجود ندارد .

در مسیر برگشت به هتل در اتوبوس با خودم خلوت می کنم و به یاد تهران می افتم به یاد موتور سوارهایی که موتورهایشان در تهران جای وانتها را گرفته اند و در سرما و گرما در برف و باران با این ارابه های مرگ بار کشی می کنند به یاد مردانی که برای کرایه خانه عقب افتاده برای کیف مدرسه دخترشان که دیگه بعد از سه سال پاره شده است …   برای رسیدن به سرویس دوم و سوم به موتورهایشان گاز می دهند و غرق بدهکاری ها و بدبختی هایشان صد ها چراغ قرمز را نادیده می گیرند و …

21 فوریه، 2010 |