استادعزیزم مرحوم جناب محمد حقوقی

استادعزیزم مرحوم جناب محمد حقوقی

روز اولی که ایشان وارد کلاس ما شدن ( کلاس دوم ریاضی مدرسه علی ابن موسی الرضا قلهک تهران بیست و دو سه سال پیش) را به خوبی به یاد دارم . مردی زیبا رو که بسیار خوش لباس بود با عصایی که بیشتر تزئینی بود تا نیاز !

از همان لحظه اول تفاوت او را درک کردیم وقتی که پرسید کسی شعر نو بلده برای ما بخونه ؟

آن سال همه بچه درسخونهای کلاس کم مانده بود دیوانه شوند چرا که ما تنها چیزی را که در کلاس نمی خواندیم کتاب فارسی کلاس دوم دبیرستان بود !

دو هفته مانده به امتحان بود که شروع کرد به درس دادن و چه شگفتانگیز درس می داد آنقدر مجذوبش بودیم که هرچه گفت را نه تنها فهمیدیم که در امتحانی که بصورت یکپارچه با سه کلاس دوم تجربی دیگر که معلم فارسی های مختلف داشتند برگزار شد کلاس ما در میان سه کلاس اول شد .

با او شعر میخواندیم خسته که می شدیم می رفتیم به حیاط به والیبال بازی کردن و او هم در سایه می نشت به نگاه کردن ! دبیرستان را بهم ریخته بود ! اما نتیجه کار که نمرات ما بود هر سه ثلث یکی بهتر از قبلی !

روزی از مدرکش پرسیدیم خندید و گفت مدرکش را دکتر فروزانفر در زمان ریاستش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران توقیف کرده است ! پرسیدیم چرا ؟ زد زیر خنده و گفت : برایش شعر ساختم و در تابلو دانشکده زدم ! بعد هم شعری از اخوان را برایمان خواند که داستان مردمانی بود که سنگی بزرگ را که بر سر راهشان بود مب غلتاندند تا رازی را که در زیر آن نوشته بود را بیابند ! و بعد تلاشی جان فرسا در چرخاندن سنگ بود که می فهمیدند که رازی در کار نیست !

او معتقد بود تنها رازی که هست لذت ار زندگی است آنهم در زمانی که زنده هستی و بر زنده بودنت در طی زندگیت واقفی !

شعرهایم را که برایش می خواندم  می خندید و میگفت غزل را ول کن شعر نو بگو ! زمانه زمانه نو به نو شدن است !

یادت به خیر و روحت شاد

شاگرد کوچک شما مهندس علیرضا سعیدی

21 فوریه، 2010 | برچسبها: