دو سئوال بی پاسخ برای من !

دو سئوال بی پاسخ برای من !

چند سال قبل در اتوبان قم شاهد لحظات بسیار غم انگیزی بودم . دختر بچه ای پنج ساله در حین چپ کردن وانت پیکانی از اتاقک وانت بیرون افتاده بود و رگ گردنش پاره شده بود . متاسفانه وقتی به صحنه حادثه رسیدم که کودک فوت کرده بود .

اکنون که آن خاطره را برایتان می نویسم هم هنوز ناله های آن پدر سوگوار در گوشم هست که بر سر جسد کودک پر پر می زد . آن شب از اینکه هیچکس در طی آن چند دقیقه نخست خونریزی کودک سعی در قطع خونریزی نکرده بود حتی پدر کودک در تعجب بودم تا امروز صبح که پدرم به ناگهان در راهرو منزلمان از هوش رفت و من همچون کودک بی دست و پایی سی ثانیه سرش را در آغوش گرفته بودم و صدایش می کردم شاید چشمانش را باز کند آنهم بدون آنکه حتی الفبای اولیه امداد را به خاطر بیاورم و پدرم را به دید یک مصدوم بنگرم و مراحل نجات او را آغاز کنم .

خدا را سپاس که خیلی زود توانستم خود را جمع و جور کنم و پدر هفتاد و دو ساله من امروز از این حادثه جان سالم به در برد اما در این میان دو سئوال بی پاسخ برای من باقی ماند

اول آنکه اگر حادثه ای بزرگ همچون زلزله در شهر من روی دهد آنچه بر سر خانواده من می آید بر عملکرد من چه تاثیری خواهد گذاشت ؟ آیا من قادر هستم در لحظات بحران پس از زلزله در حالی که خانواده من در زیر اوار مانده اند یا حتی من از سلامت انها بی اطلاع هستم به وظایف و مسئولیت های خودم بپردازم ؟

دوم آنکه چگونه می توان از مرز تعلقات شخصی برای نجات جان عزیزانمان عبور کنیم ؟ چگونه می توانیم به عنوان یک نجات گر در حین وقوع حادثه برای بستگان نزدیک خود با عقل و درایت حادثه را تحلیل کرده و بهترین عملکرد ها را داشته باشیم ؟

این مطلب را کسی می نویسد که در طی عمرش جان تعدادی از هموطنان خودش را در صحنه های مختلف تصادف یا خونسردی نجات داده است اما بر سر پدر مصدوم خود سی ثانیه همچون کودکان عمل نموده است بنابراین می توان خدای ناکرده روزی مصداقی برای شما نجاتگران هم باشد پس بیاییم به این دو موضوع خوب فکر کنیم .

21 فوریه، 2010 |