جز خاطره چه چیزی برایمان باقی می ماند ؟

جز خاطره چه چیزی برایمان باقی می ماند ؟

سی و پنج ساله بودم که یک سال کار ساختمانی را رها کردم و رفتم بدنبال یک آرزو ! تا به آن روز بارها طعم رها کردن و رفتن را چشیده بودم اما اینبار طعمی فراموش نشدنی در این رها شدن بود .

زلزله بم روی داده بود و من متاثر از مرگ کودکان در این زلزله سخت آرزومند آن بودم که طرحی نو در آموزش دانش اموزان مقاطع مختلف مدارس کشور را بنیان بگذارم و در این میان آنچه مانع بود خودم بودم ! روزی این خود را کنار گذاشتم و به دعوتی ساده از کسوت یک مهندس عمران به معلمی بدون هیچ سابقه ای در تدریس مبدل شدم .

دبستان غیر انتفاعی بنیان ادب / کلاس اول دبستان

کلاس اول دبستان مدرسه بنیان ادب تهران

هرچند در پایان سال در طرح ارزیابی کیفیت آموزش که هر سال در مدرسه برگزار می شد بالاترین امتیاز را بدست اوردم اما انچه به من این اطمینان را می دهد که معلمی موفق بوده ام تنها این موضوع است که هنوز با دانش اموزانم در ارتباطم هنوز هم برایم زنگ می زنند و می خندیم از یاد آوری گذشته ها و روزگار خوش معلمی من ! اینکه جوان رعنایی در خیابان ترا در آغوش بگیرد و تو طعم لذت بخش معلمی را در گرمی آغوشش مزه مزه بکنی شاید زیباترین خاطره هر معلمی است .

من در طی این سالها بارها توانسته ام طعم خوش زندگی را مزه مزه کنم به لطف رها کردن باورها و الزامات و چهار چوبهای خود ساخته ام  .

21 فوریه، 2010 |